داستان عشقی مطا لب خواندنی جالب

داستان عشقی مطا لب خواندنی جالب
بهترین بهترینا

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 38
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 41
بازدید کل : 61434
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1



سال 1230 :

 مرد:دختره خير نديده من تا نكشمت راحت نميشم....


زن:آقا حالا يه غلطی كرد شما ببخشيد ! نا محرم كه خونمون نبود.حالا اين بنده خدا يه بار بلند خنديده...!!!


مرد: بلند خنديده؟ اين اگه الان جلوشو نگيرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. نخير نمی شه بايد بکشمش...


بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه.


 

سال 1280:


مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. يه بار که مُردی ديگه جرات نمی کنی از اين حرفا بزنی. تو غلط می کنی. تقصير من بود که گذاشتم اين ضعيفه بهت قرآن خوندن ياد بده. حالا واسه من میخای درس بخونی؟؟؟


زن: آقا ، آروم باشين. يه وقت قلبتون خدای نکرده می گيره ها! شکر خورد. ديگه از اين مارک شکر نمی خوره. قول ميده...


مرد:(با نعره حمله می کنه طرف دخترش ): من بايد بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بيای خودتو تسليم کنی بدونه درد می کشمت...


-- بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شيطون پياده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه.


 

سال1330:

مرد: چی؟ دانشسرا (همون دانشگاه خودمون)؟ حالا می خوای بری دانشسرا؟ می خوای سر منو زير ننگ بکنی؟ فاسد شدی برا من؟؟ شيکمتو سورفه (سفره) می کونم...

زن: آقا، ترو خدا خودتونو کنترل کنين. خدا نکرده يه وخ (وقت) سکته می کنين آ...


مرد: چی می گی ززززززن؟؟ من اگه اينو امشب نکوشم (نکشم) ديگه فردا نمی تونم جلوی اين فسادو بیگيرم. يه دانشسرايی نشونت بدم که خودت کيف کنی...


-- بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شيطون پياده می شه و دختر گناهکارشو می بخشه.

 
 

سال1380:


مرد: کجا؟ می خوای با تکپوش (از اين مانتو خيلی آستين کوتاها که نيم مترم پارچه نبردن و وقتی می پوشيشون مث جليقه نجات پستی بلندی پيدا می کنن) و شلوارک (از اين شلوار خيلی برموداها) بری بيرون؟ می کشمت. من... تو رو... می کشم...


زن: ای آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان ديگه همه همينطورين (شما بخونيد اکثرا) .


مرد: من... اينطوری نيستم. دختر لااقل يه کم اون شلوارو پائين تر بکش که تا زانوتو بپوشونه . نه... نه... نمی خواد. بدتر شد . همون بالا ببنديش بهتره...

در این دوره هیچ کس گناهکار نیست

 
 

سال1401:


زن: دخترم. حالا بابات يه غلطی کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن .
اعصابت خورد بشه روی اعصاب عروسکت هم اثر منفی می گذاره آ . ممکنه حتی لاک ناخنت هم بپره. آروم باش عزيزم. رنگ موهات يه وقت کدر می شه آ مامی. باباتم قول می ده ديگه از اين حرفا نزنه... ببین خودش هم پشیمونه ( مامی اینجا داره اشاره به ددی اشاره می کنه که زود بگو غلط کردم تا عروسکش از خواب نپریده )

-- بالاخره با صحبتهای زن، دخترخونه از خر شيطون پياده می شه و بابای گناهکارشو می بخشه !!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ 28 آذر 1389برچسب:دخترها, توسط ابی میر
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :